سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی انقلاب ما
در تنگنا و سختی، دوستیِ درست، آشکارمی شود . [امام علی علیه السلام]

شاهد


 

امام رضا مدد کنه ، با هم بریم کرببلا...

 

لازم به توضیح است این یاداشت به هیچ عنوان سیاسی نیست.
جاتون اصلا خالی نبود یا شایدم خالی نمی دونم.
سوسنگرد ماموریت بودم. خیلی سخت گذشت واقعا اراده ی قوی می خواست. اشتباه نکنید ماموریت رو نمی گم. موقع غذا تو دلم بود غذای ساده بخورم البته هیچ کمبودی نبود و کسی هم عیب نمی کرد مثلا اگه نهارم 10 هزارتومن می شد. خواستم یه غذای 500تومنی بخورم اما دیدم همه عیبم می کنن. به هیچ وجه جرائت مطرح کردنش رو هم نداشتم. اما وقتی دیدم رئیس جمهورمون با یه نون و پنیر و یا یه غذای بسیار ساده سر می کنن به خودم و رئیس جمهورم بالیدم اما از طرف دیگه ناراحت بودم. خلاصه بدون هیچ حرفی به سمت یکی از بهترین رستورانهای شهر حرکت کردیم وقتی داخل رستوران  شدیم کلی مسئولین محلی  از نوع لشکری! و کشوری! حضور داشتند خودتون کاملا فضای رستوران را حدس بزنید. خلاصه آب خوردن نبود! بایستی آب معدنی از اون طرف کشور پهناور ایران دماوند می خوردی! ما هم که مخلص دماوندیم! همراهانمون گفتند نوشابه میخوری یا دوغ گفتم هرچی شما بخورید خلاصه دوغ تصویب شد. دوغ از تبریز تشریف اورده بود. نگاه فقیرانه ای بهش انداختم. 3 تا 5 قاشق ماست، با یه خورده آب چه قدر؟ 250 تومان. فکر مسیر طولانی از تولید تا مصرف رو تو ذهنم مرور کردم! وای...  یه نقشه ی کوچک ایران کافیه که مسیر کوچیک تولید تا مصرف رو طی کنید.
نمی دانم ثانیه ای چند هزار متر مکعب آب شیرین رودخانه های دز و کرخه و کارون توی خلیج همیشه فارس شور میشه.البته یکی از دوستامون که دکترای جغرافیای ماهواره داشت گفت میتونم در هر سطح مقطی از هر رودخانه اونو محاسبه کنم ولی باخودم فکر کردم به توچه مربوط !
 خواستم با یکی از دوستامون که تو کار شیر و گاو و گاومیش و بره و بزه آمار شیر رو بگیرم که ترسیدم سر از باغ وحش دربیارم!

خواستم با یکی دیگه از آشناهمون که یه بنگاه کارآفرینی داره آمار بیکاری خوزستان رو بگیرم ترسیدم که خلاصه کارمو از دست بدم و به آمارش اضافه بشم!
به نظر شما چه مقدار سوخت جهت حمل فرآورده ها و مایحتاج ضروری و غیر ضروری خوزستان از خراسان و شمال و شرق کشور و ...  (تو این غوغای کمبود سوخت و نفت 100 دلاری این مردم)  مصرف (حروم) میشه؟
به نظر شما برای ساخت یک کارخانه ی ساخت فراورده های لبنی چه مقدار پول و چه مقدار انسان و چه مقدار حیوان نیاز است؟

برای ساخت آب شیرین معدنی بسته بندی شده چی؟
به نظر شما سرمایه ی این مردم تو جیب کیا میره؟
تو خیابون های سوسنگرد قدم زدن خودش ذکر مصیبت بود.  داشت اشکم در می یومد که خودمو جمع و جور کردم.
اینجا در همسایگی یکی از بزرگترین میادین گازی و نفتی جهان است. اینجا در همسایگی پرآبترین رودخانه هاست. زمین اینجا طلاست اگه بخوای اینجا نفس بکشی ثروتمند خواهی شد چه برسد بخوای کاری انجام دهی! طلای سفید، طلای سیاه، طلای زرد از انواع مختلفش طلای بی رنگ ، طلای سبزو... اینجا ثروتهای سرشار خدادای موج می زند.
اشتباه نکنید !! اینجا خوزستان زر خیز است . مهد رشادت و دلیری ، پایمردی و مقاومت ، تنها جایی که امام (ره) فرمودند دین خود را به اسلام ادا کرد.
 نمی دانم در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد و نمی دانم تو این چند سال دولت سردار سازندگی و دولت اصلاحات و گفتگوی تمدنها چه کرده بودند و چه کارهایی رو هم نکرده بودند نمی دانم؟
وقتی بیشتر حرصم دراومد که رفتم نون بسته بندی بخرم گفت اینا مال کرجه اما نونهای همدانی بهتره همشون هم 250 تومنه بخدا اشک تو چشمام حلقه زد.   اینجا رتبه ی اول تولید گندم رو داره!
به نظر شما هزینه ی ساخت یک کارخانه بسته بندی نان چه قدره؟
خیلی هوای نجف رو کردم نمی دانم عدالت علوی کجاست؟ برخی مسئولین معاویه صفت چگونه تاحالا خون این مردم رو تو شیشه می کردن؟ که شاید تو وقتی دیگه بیشتر درموردشون صحبت کنم.
با خودم فکر کردم که ما به حرکت های انقلابی نیاز داریم البته اگه از انقلابیون حالی مونده باشه!
جای امام و شهدا خالی   نه!
از اون میترسم که علی در خانه با عدالتش نشسته باشد و... با بغض با خودم گفتم
ما منتظـریم تـا مـحــــرم  گــردد               هنگامه ی امتحـان میسر گردد
ما می دانیم و خنجر و حلقوم شما              یک مو زسرعلی اگر کم گردد
هفته بسیجه و داشتم پیام تاریخی سال 66امام رو توذهنم مرور می کردم که ...
به همتون هفته بسیج روتبریک میگم.
و در آخر
           التماس کمی عدالت!



اون یکی شاهد ::: سه شنبه 86/8/29::: ساعت 11:54 عصر


شاید این ضرب المثل رو شنیده باشی که می گه : مهمان منی هر چه که آب می طلبی!

اما ، اینجا که منم اصلا نمی شه این حرف رو زد. چون تهیه آب از تهیه هر چیز دیگه ای سخت تره. حتما کزت رو یادت هست با اون سطل بزرگ آبی که مجبور بود هر روز از رودخونه بیاره! باور کنیین اینجا هم همونجوره. اینجا دیدن آدمهایی که با زحمت بشکه های 20 لیتری آبی رو که از بقالی!!!! خریدن به خونه می برن چیز خیلی عادی ایه!

نه ، اشتباه نکن ! اینجا یه روستای دور افتاده تو دل کوهستان یا تو قلب کویر  نیست ! اینجا اهوازه_ پایتخت نفتی ایران _ . اهوازی که همه با اسم پر آب ترین رود ایران می شناسنش. اینجا شهر کارونه! اما باور کنین اینجا آبی برای خوردن نیست.

بیماری عفونی و انگلی، سنگ کلیه و... از کمترین نتایج بودن در اینجاست.

شیر آب رو که باز کنی انگار تمام قد پریدی تو کارون! بوی لجن ته رودخونه و ماهی های مرده روی اون  رو به خوبی استشمام می کنی( ببخش اگه حالت به هم خورد!) آبی رو می بینی که اصلا آبی نیست، رسماَ قهوه ایه!! انگار دقیقا آب کارونه ، بدون هیچ تغییری. ما هر ماه پول چی رو به شرکت محترم آب و فاضلاب می دیم ، نمی دونم! با اون فاضلابهای همیشه گرفته و پر از لجنی که توی خیابون و سر راه بچه های معصوم ما ولو شده و هر چی تماس با هر مسئولی می گیریم خبری از حل مشکلشون نیست که نیست.

می گن آب معدنی بخرین. چشم! اما باز هم مریض می شیم . چرا؟ آقای دکتر می گه بدن به املاح موجود در آب نیاز داره در حالی که آب معدنی های موجود هیچ گونه املاحی در خود ندارن!

آره عزیزم، دوباره می گم : اینجا اهوازه. شهری که مرکز استان زرخیز خوزستانه. خوزستان. خوزستانی که سخاوتمندانه هزینه زندگی تو رو تأمین می کنه و خودش...

آب استان من مردم اصفهان رو سیراب می کنه. نوش جونشون. به مردم قم شادی می ده، باز هم نوش جونشون. ولی من چی؟؟

این ها رو نگفتم که دلت به حال من بسوزه و بهم صدقه بدی. نه!

من فقط یه سؤال دارم  : دو درصد درامد نفتی که حق منه کجاست؟ چرا نمی بینمش؟؟؟؟؟؟؟؟

 

پ ن. چون می دونم و اعتقاد دارم که دولت آقای احمدی نژاد قصد خدمت و درست کردن خرابی ها رو داره این مطلب رو نوشتم. از من به شما نصیحت شما هم هر جا اشکالی دیدین بگید. نترسید بابا خبری نیست. خوب باید بدونن تا رفعش کنن دیگه!



شاهد ::: چهارشنبه 86/8/23::: ساعت 8:4 صبح


توی این چند روز گذشته خبر نوشتن برنامه پنجم کشور و مامور شدن چندین نفر برای تدوین آن از طرف ریاست جمهوری اعلام شد.

چند وقت پیش با یکی از دوستان گفتگو می کردم می گفت که توی مملکت ما یکی میاد یه تصمیمی میگیره، بعدی میاد اونو خراب می کنه و 180درجه مخالف اون عمل می کنه، یا یه تصمیمی گرفته می شده ابلاغ میشه و اجرا میشه و بعدا متوجه میشن که اصلان اون کار از پایه و اساس اشتباه بوده مثالهای زیادی هم من و هم شما تو ذهنتون هست که الان فرصت جرو بحث درباره اونا نیست.

ایشون که الآن مسئول قسمتی هستن، توصیه کردم که برنامه بلند مدت برای سازمان خودشون تدوین کنه و برنامه های کوتاه مدت هم در دستورکار خودشون قرار بدن. گفتند که ما همیشه این کار رو انجام می دیم اما چندی نمیگذرد که خلاف اون تصمیم گیری و اجرا می شود و...

همانطور که میدانیم کشور جزیره (انگلیس) برنامه 200 ساله براخودشون تدوین کردن و هر 4 سال اونو جدیدمی کنن علاوه بر برنامه های 1 ساله- 4 ساله 10 ساله تا 150 ساله دیگهای که برای خودشون تعریف کردن.

اما تو مملکت ما با کلی دردسر و زمان یه برنامه 20 سالهی خیلی خیلی مختصر و یه چشم انداز چند بندی تدوین شد بدون اینکه توی این چشم انداز سهم هر منطقه و شهرستان و حتی روستاهای ما توش مشخص بشه بعدش هم هرکی میاد سرکار برداشت خودشو از اون می کنه تصمیمات با پشتوانهی علمی و عملی همانند ساختن یه خونه می مونه خونهای که از جنس کپر باشه با یه باد کوچیک برباد میره حالا هرچی مقاومتر و مهندسیتر باشه زلزله های عظیم هم نمی تونه اونا رو جابجا یا خراب کنه. تصمیمات تو مملکت باید از پشتوانه عظیم علمی و عملی از تمامی جهات (علم سیاست، علم فنی مهندسی ،انسانی، اجتماعی ) برخوردار باشه که هم بتونه همه جانبه اجرا بشه و هم بتونه قوام و استواری خودشو حفظ کنه الحمد لله توی این دولت بیشتر به این نکته توجه شده امروز توی خبرها خوندم که ریاست محترم جمهور از منقدین تجلیل می کنه، به همین خاطر اینجانب به خودم اجازه دادم بعنوان یک عضو کوچک توصیه هایی برای دولتمردان بکنم البته اگه این اجازه رو داشته باشم!

1- تدوین برنامه توسعه‌ی همه جانبه برای شهرستانها ، بخش ها ، استانها و حتی روستاها بصورت کاملا علمی با توجه به ظرفیتهای آن منطقه یعنی فردی که در روستا وارد مدرسه‌ی راهنمایی می شه باید بدونه که این روستا تا موقع خدمت و ازدواج و کار و تا پایان بازنشستگی چه کارها و خدماتی موردنیاز هست تا بتونه خودشو با اونا وفق بده و فکر آینده‌ی خودش باشه . و بدونه نقش روستا و منطقه‌ی خودش در پیشبرد اهداف کشور و خدمت به بشریت کجاست.

2- تصمیماتی که در کشور گرفته میشه جوری باشه که هر کسی از هر حزب و جناحی بعد از شما سرکار بود بعنوان طرح های بزرگ به اونا نگاه کنه و مردم هم چشمشون به دولتمردانشون در اجرا و بهره برداری از اون طرح ها بدوزن. یعنی طوری باشه که هرکسی سرکار اومد بتونه از اون بخوره !!! و کار متوقف نشه و نفعش به همه برسه!

3- سفرهای استانی رئیس جمهور حول محور شناخت ذخایر و استعدادهای اون منطقه و راهبردهای کلان، دور بخوره چراکه بدون توجه به دارائی‌های هر منطقه نمی توان برنامه‌های خوب و همه جانبه طراحی و اجرا کرد.

4- باتوجه به وسعت قدرت اجرایی استانداران ، مراکز مدیریت استراژیک استانی و منطقه‌ای بعنوان اتاق فکر دولت جهت پیشرفت منطقه‌ای ایجاد بشه. بعنوان نمونه بیش از 16هزار مرکز مدیریت استراتژیک در امریکا درحال فعالیت هستند. آقای دکتر ذاکر بعنوان مسئول مرکز بررسی های استراتژیک در این مورد کوتاهی و کم لطفی نموده‌اند. که به گفته‌ی خودشان درباره مسائل داخلی در گذشته کم کار شده است. و باید دفاتر استانی و منطقه ای در کشور ایجاد و فعال گردد.

5- دفتر فن‌آوری‌های ریاست جمهوری نیز یکی از مهمترین مراکزی است که میتواند نقش بسیار گسترده‌ای ایفا کند که توجه بیشتر به آن با راه‌اندازی و گسترش شعب استانی و منطقه‌ای بعنوان جایگاه جذب نخبگان علمی در جهت پیشرفت کشور می‌تواند کمک شایانی به برنامه‌ریزی در سطح کلان و منطقه‌ای داشته باشد

آقای رئیس جمهور خواهشمند است بررسی فرمایید.



اون یکی شاهد ::: یکشنبه 86/7/29::: ساعت 2:9 عصر


سال 1367 بود. دقیقا نمی دونم چه روزی، ولی می دونم که شیفت صبح بودم وداشتم از مدرسه برمی‌گشتم. همیشه نانوای محلمون شلوغ بود، از همون ظهر که از مدرسه می اومدیم نوبت می گرفتیم برا پخت بعدظهر.

طبق عادت با دوچرخه بابام، مدل 24 که قدش اندازه قد من بود، رفتم نانوایی. خیلی خلوت بود، ذوق کردم!

 با سرعت برگشتم  خونه  و از مادر یه 20تومنی گرفتم برا 26 قرص نان!

 رفتم سر صف، نانوا هنوز خلوت بود نشستم کنار جوی جلوی نانوایی و به ماشینها و مردم نگاه می کردم. چندین ماشین دیدم که دارن اسباب منزل جابجا میکنن! من اصلا متوجه نبودم که بابا! صدام دوباره اعلام کرده الف – دزفول . و اصلا حالیم نبود که محله ما محله‌ی موشکی بوده و هست، محله ما اطراف بیمارستان !!! افشار دزفول بود و برا این مواقع کاملا نا امن. خلاصه 1 ساعتی گذشت چند نفر بیشتر نیومدن . یکدفعه صدای دو انفجار بسیار مهیب همه رو از زمین بلند کرد. موج انفجار هر کسی رو به طرفی پرت کرد. مردا زن‌ها رو زیر میز نانوا جا دادند، من رو هم فرستادن اون زیر،زنها با تمام وجود جیغ  و فریاد می زدند باور کنید صدای اونها وحشتناکتر از صدای انفجار بود!! خیلی غیرتی شدم و اومدم بیرون. سوار دوچرخه شدم.

 همینطور که به طرف خونه می رفتم دود غلیظ سیاه رنگ هم به آسمون می رفت و من بیشتر متوجه می شدم که دود از اطراف خونمون بلند میشه. یعنی خونه ما رو زده ؟ همینطور از خودم سؤال می کردم . به چهار راه پشت نانوایی رسیدم. از همون اول خیابون، وسایل خونه و آجر و تیرآهن وسط خیابون بود و دود سیاه اجازه نمی داد حتی 5 متری عمق خیابون رو هم دید.

 سکوت مرگ باری حاکم بود. نه از مردم و نه ازهیچ گروه امدادی خبری نبود. اولین کسی بودم که سر محل بمباران رسیده بودم. بغضم گرفته بود، نگاهی به خیابون خودمون که یک خیابون پایین تر بود انداختم اونم همین وضع بود. دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم زدم زیر گریه. صدای بلند گریه و فریادهای مامان مامان من با صدای ترق ترق رکاب دوچرخه‌ام غمناکترین موسیقی عمر مرا رقم زدند .

وارد خیابون خونمون شدم، غبار دود کمتر از خیابون قبلی بود، خیالم کمی راحتتر شد و سعی کردم خودمو نگه دارم .وارد خیابون شدم. خیابون ما رو نزده بود، کوچه پشتی و خیابان جلویی ما رو زده بود. درب خونمون از موج انفجار جر خورده و باز بود شیشه های تمام خونه ریخته بودن و وسایل خونه رو قالی‌ها ریخته بودن، بوی باروت همراه دود سیاه و غلیظ انفجار، ادکلن جنگ و نامردی رو تو خونمون پاشیده بود دوباره بغضم گرفت، نکنه مادر! صدا زدم مامان!‌ مامان!  مادر از تو تنها اتاق آخری خونمون با صدای گرفته اومد بیرون، بغلم کرد. گفت: "سالمی؟ " گفتم:" شما چطور؟ " . اونم حالش خوب بود. خیالم دیگه راحت شده بود.

اومدم تو محله یواش یواش تازه مردم می اومدن بیرون. بخودم اومدم. خونه محمد رضا دوستم تو خیابون جلوییمون بود و محمدرضا تو محله هنگام بمباران با بچه ها بازی می کرد و رفته بود توخونه یکی از همسایه هامون و تازه اومده بود بیرون. نمی دونست خونشون رو ... هی بچه ها می‌گفتن بیایین بریم ببینیم کجا رو زده اما من مانع می شدم به یکی دیگه از بچه ها که از همه بزرگتر بود یواشکی گفتم: " خونه محمد رضا رو زده هی نگین بریم ببینیم !!". بچه ها سر محمد رضا رو گرم کردن و ...   

                                   

داییم طبق عادت بعد از! موشک باران اومد دنبالمون. ما هم رفتیم بیرون شهر. چه کار عجیبی نه! خلاصه فردای اون روز برگشتیم. فهمیدیم که تمام خانواده محمد رضا زیر آوار موندن؛ خواهراش، برادراش و بچه هاشون. اما عجیبتر اینکه همه از زیرآوار زنده بیرون اومدن! بابای محمد رضا سر خرابه های خونه دنبال چیزی می گشت و ما اصلا متوجه نبودیم. ظهر موقع اذون رادیو اعلام کرد که کودکی شش ماهه در اثر بمباران مفقود گردیده است از یابنده تقاضا می شود اطلاع دهد.

بعد از سه روز بچه پیدا شد، اما دو محله اونورتر روی پشت بام منزلی که اهالی اون تازه بعد از گذشت سه روز از بمبارون به خونه برگشته بودن  و جسد بی جان نوزاد شهید رو پیدا می کنن. ما تازه متوجه شدیم که پدر بزرگ سر آوار منزل دنبال نوه اش می‌گشته!. اون بچه شش ماهه، تنها شهید بمباران تو اون خیابون بود. خانواده هارونی پس از گذشت سالها هنوز داغ شهید خودشونو همراه زخم‏های آوار بمباران به تن می‌کشن.

و من هنوز نمی دانم که به کدامین گناه... 



اون یکی شاهد ::: پنج شنبه 86/7/5::: ساعت 3:21 عصر


این شعر رو قبلا زدم تو وبلاگ ولی خوب چون دوباره دارن به شیعیان توهین میکنن( البته این بار وهابیون عربستان) مصلحت دیدم! دوباره با همین شعر اپ کنم.

 

 

مصلحت نیست که از خود جنمی روسازیم


یا که آرامش خود را به خطر اندازیم


خون یک عده مسلمان به زمین میریزد


مصلحت نیست که حرفی به میان اندازیم!


دل آقا چو شکستند خودش می آید!!!


مصلحت نیست که اسبی به دفاعش تازیم


حرم امن امامان که شده ویرانه


مصلحت نیست که ما تفرقه ای درسازیم!


آخر این مصلحت اندیشی ما حدی داشت


این همان شیعه نابیست که به آن می نازیم؟


شعر از : شاهد



شاهد ::: پنج شنبه 86/5/4::: ساعت 12:41 عصر


یکی از دوستای خارجیم هر چند وقت یه بار برام عکسهایی از مدلهای لباس میفرسته که البته خودتون بهتر می دونید بیشتر از مد لباس نشون دهنده ی خود مانکن هستن! خوب من هم کاری باهاش ندارم چون اون با فرهنگ خودش رفتار می کنه و برای اونها این جور چیزا زیاد مسئله ای نداره . ولی چند روز پیش ایمیلی برام فرستاد که شامل عکسهای مختلفی از یه شوی لباس ایرانی بود. عکسهایی از زنان مسلمون ایرانی که درست مثل مانکنهای غربی روی سن رفته بودن و فقط روسری سرشون بود. ایا واقعا برای نشون دادن مدلهای لباس و پوشش اسلامی هیچ راه دیگه ای به جز به نمایش گذاشتن زن ایرانی نیست؟ تازه لباسها هم همچین اسلامی نبودن. کی اسلامی بودنشون رو تایید می کنه من نمی دونم! اگه قرار از پوشش اسلامی عدم جلب توجه اون برای نامحرمه چطوره که یه زن مسلمون باید بره جلوی اون همه نامحرم وایسه و عکس بگیره و عکسش تا امریکا هم بره؟ واقعا نمی شد این لباسها رو بدون اینکه تن کسی باشن به نمایش بزارن؟



شاهد ::: یکشنبه 86/4/24::: ساعت 12:37 عصر


پارسی بلاگ ، فضایی برای آنان که نمی خواهند سیاسی باشند!

فضایی برای آنان که می خواهند بدون اینکه خود را به خطر بیاندازند و کمترین انتقادی به مسئولین کرده باشند ، فقط دین دار باشند و بس! و از یاد برده اند که :« مردم بر دین فرمانروایان خویشند» و از یاد برده اند که مسلمان واقعی امر به معروف را هیچ گاه ترک نمی کند، در هر زمینه ای که باشد. و از یاد برده اند که رهبر انقلاب بارها از مردم خواسته تا با دیدی منصفانه بر عملکرد مسئولین نظاره گر باشند و منتقد.

فضای اینجا آنقدر در عدم سیاست غرق شده که دارم خفه می شوم!

نه اینکه بگویند نگو. نه! اما وقتی گفتی خیلی ها حتی جرأت نظر دادن روی مطلبت را هم به خود نمی دهند . یکی نیست بگوید خوب بابا اگر خوشت نیامده بیا و بگو اگر قرار به گرفت و گیر باشد( که نیست) یقه نویسنده مطلب را می گیرند نه توی خواننده را! آنها هم که نظر میدهند- به جز عده ای معدود که بنا بر دوستی تایید میکنند- آنقدر بی رحمانه به سر تا پای مطلبت می تازند که گویی عکس خدا را پاره کرده ای!حتی یادمان می آید ماهها پیش که دری به تخته ای خورده بود و وبلاگمان برگزیده شده بود و فردایش مطلبی انتقادی نگاشته بودیم علاوه بر اینکه طول عمر برتر بودنمان نیم روز بیشتر نشد! از سوی خوانندگان نیز متهم شدیم به سوء استفاده از مقام ! حالا گویی این برتر شدن به ما مصونیت سیاسی میدهد یا حقوق مادام العمر!

آخر اگر ما عیب خود را نبینیم و به خود گوش زد نکنیم دشمنان بی انصافانه تر از ما عیبجویی خواهند کرد. این انقلاب نهالی ست که خود کاشته ایم و خود باید بارورش کنیم. و اگر ما چشمان خود را به روی شاخه های اضافه ی  آن ببندیم و هرس نکنیم درخت ما آفت زده خواهد شد.

مگر شما از آقا دلسوزترید ؟ او می گوید انتقاد کنید و شما می ترسید ؟ انسان جایز الخطاست و مسئولان ما نیز انسان. پس بیایید با انتقادهای سازنده و البته به دور از غرض ، یاریشان کنیم.

انشاء الله



شاهد ::: چهارشنبه 86/3/30::: ساعت 8:52 عصر


حس جالبیه! چی؟

خوب معلومه، بودن شهرام جزایری، اون هم تو چند قدمی آدم! البته نه خود خودش، اینجا یکی هست که قیافه ش با شهرام جون مو نمی زنه، جل الخالق!

همین که نگاش می کنم با خودم میگم : اگه خود شهرام بود چی کار می کردی؟ و جواب می دم: می زدم تو سرش! یقه ش رو پاره می کردم! گازش می گرفتم! ...

ولی نه، راستش رو بخواید شاید هم بهش می گفتم آفرین، عجب هوشی داری!

آخه می دونید من خیلی هم شهرام رو مقصر نمی دونم. خوب بقیه خنگ بازی در اوردن و فرق رشوه رو با هدیه نفهمیدن، به اون چه؟! می خواستن قبول نکنن!

یه جوون 29 ساله تونسته با اکثر مسئولین نظام رفیق بشه . خوب این استعداد می خواد دیگه . مگه نه! به نظر من هرکس دیگه ای هم جای شهرام بود و موقعیت اون رو داشت همین کار رو می کرد. البته منهای آدمهای واقعا مسلمون!

البته من نمیخوام شهرام رو تبرعه کنم. ولی حرف من اینه که یه مسئول تو کشور اسلامی هم باید به روابطش بیشتر از بقیه حساس باشه. بدونه با کی رفاقت میکنه تا امثال شهرام تو کشور زیاد نشن .نظر شما چیه؟



شاهد ::: سه شنبه 86/3/1::: ساعت 1:37 عصر


مبارزه با بدحجابی و پوشیدن لباسهای نامناسب طرحیه که چند روزیه تو کشور در حال اجراست و کلی حرف و حدیث رو به دنبال داشته.

در اینکه باید به وضع پوشش سامانی داده بشه شکی نیست ولی اینکه راهش چیه باید بیشتر روش کار کرد.

درنظر گرفتن جریمه برای افراد متخلف برای کاهش هرگونه عمل خلاف قانون جواب داده ولی آیا بهتر نیست به جای اینکه ما با هزاران و شاید ملیونها نفر طرف باشیم یه سری به مغازه های تولید و فروش لباس بزنیم و با مغازه هایی که لباسهای نامناسب تولید میکننید و یا میفروشند مقابله کنیم؟ فکر نمی کنید این جوری دایره کار هم کوچیکتر و محدودتر و هم سرعت عمل و اثربخشیش بیشتر باشه؟

آخه وقتی لباس و مانتوی نامناسب تو مغازه نباشه خوب مشتری هم نمی خره!

مگه چند درصد از مردم لباسهاشون رو خودشون می دوزن یا می دن خیاط براشون بدوزه؟ اکثر قریب به اتفاق ماها لباسهامون رو حاضر و اماده از بازار تهیه میکنیم و ایضا اخرین مدل رو هم توی ویترین مغازه ها جستجو میکنیم.

پس پیشنهاد من اینه که نیروی محترم انتظامی یه سری هم به مغازهها بزنه و راه تکرار بر خطر ببنده...



شاهد ::: دوشنبه 86/2/17::: ساعت 10:2 صبح


از دست خودم عصبانیم. دوست دارم اونقدر گریه کنم تا چشمام درد بگیره. دلم می خواد محکم بزنم تو صورت خودم و یه کشیده آبدار نوش جان کنم.

حتما می پرسید چرا؟

می دونید دیروز سر کلاس (تو همون دانشگاهی که نمی تونم اسمش رو بیارم!) یکی از دخترا با چنان وضعی نشسته بود که من داشتم آب می شدم!

واقعا حالم رو به هم می زد. تمام مدت سعی می کردم نگاهم بهش نیوفته. داشتم آتیش می گرفتم . ولی هر کاری کردم نتونستم بهش تذکر بدم. اصلا نمی دونستم چی باید بهش بگم ! هر چی در مورد خون شهید و احترام اونها و وظیفه ما خونده بودم مدام تو سرم دور می خورد . ولی باز هم نتونستم هیچی بگم. یعنی دنبال یه حرفی می گشتم که واسش قانع کننده باشه و داد و بیداد راه ندازه.

این بود که بیشتر از اون از خودم عصبانی شدم.

مسلمونی که نتونه جلوی گناه رو بگیره ، به چه درد می خوره؟ من چه جور منتظریم که  حتی بلد نیستم با زبون امامم رو یاری بدم؟

 ای کاش در کنار این همه درسی که تو این سالها بهمون یاد داده بودن و به کنار این همه واحد اجباری که باید تو دانشگاه می خوندیم یه دوره فشرده روش صحیح امر به معروف و نهی از منکر هم واسمون می ذاشتن. یعنی احکام اسلامی ارزش یه کم هزینه کردن رو نداره؟؟؟؟؟؟



شاهد ::: جمعه 86/1/24::: ساعت 6:10 عصر

<      1   2   3   4      >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 19
بازدید دیروز: 111
کل بازدید :770054
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
مدیر وبلاگ : شاهد[596]
نویسندگان وبلاگ :
اون یکی شاهد (@)[14]


« زبانی دارم که مانند تیغ زهراگین است. با همین زبان از عظمت ملت خود که دارای مکارم بسیار است دفاع می کنم.»
 
 
 
>>لینک دوستان<<
لحظه های آبی
فصل انتظار
پیاده تا عرش
کلبه
بندیر
جبهه وبلاگی غدیر
جامانده
اس ام اس های مثبت
سلمان علی ع
یادداشت های شخصی محسن مقدس زاده
مهربان
سامع سوم
نی نی شاهد
گل آفتابگردون
پا توی کفش شهدا
دریای دل
میم.صاد
سیمرغ
دفاع مقدس
به وبلاگ بر بچون دزفیل(دزفول) خوش اومهِ
یک نفس عمیــــــــــق
طوبای محبت
مهربانی
خاکریز ولایت
هیئت فاطمیون شهرضا
یک جرعه آسمان
عشق نامه
تربت دل
غزه در فلسطین
آنتی التقاط
نگاهم برای تو
حاج آقا مسئلةٌ
حقیقت بهائیت
از این دست
خواهر خورشید
دیسون
نیروی امنیتی
پـــــــــلاک
دکتر علیرضا مخبردزفولی
ناصیران
منم سلام
هنر آشپزی
تمهید سبز
کِلکِ بی کلک
خاک
خاکریز مقاومت دزفول
رحمت خدا
ارمینه
تا اقیانوس(میثم خالدیان)
یاد شهدای اندیمشک
اهدنا الصراط المستقیم
شاعرانه(عبدالرحیم سعیدی راد)
از 57
موجی
ملامحمد علی جولای دزفولی
بانک اشعارعاشورایی(سعیدی راد)
حروف سیاسی
وسعت دل
بُنگروز(پرموز)
ناگهان ترین
سبوحا- حاج اقا جلیلی
کیستی ما(یامین پور)
خورشید عالم تاب
یادداشتهای یک خبر نگار
سراب طنز
مرکز عاشورا دزفول
چوب خدا
راه 57
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی
مسجد حضرت ابوالفضل(ع) اهواز
بچه های مسجد نجفیه دزفول
فاتحان دز
حسین سنگری
الف دزفول
التیام ( شعرهای مستعان)
گروه فعالان مجازی نخیل
بسیجیان پایگاه شهید سیادت
یاد شهیدان و رزمندگان اندیمشک
لبیک یا امام
شهید روح ا...سوزنگر
یک طلبه
پاورقی
خاطراتی شیرین از یک زندگی مشترک
باشگاه خبرنگاران-ویژه نامه شهادت حضرا زهرا(س)
عطار نــــــــــــامه
زن،بصیرت،عفاف و حجاب
نرمافزار مدیریت اطلاعات شهدا(ایثار)
کلیـــــد
میثاق(مسجدامام حسن عسکری دزفول)
خاطرات شهدا
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<